دوم سموئيل 20:8

کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر

8-9 وقتی به سنگ بزرگی كه در جبعون بود رسيدند، با عماسا روبرو شدند. يوآب لباس نظامی پوشيده و خنجری به كمر بسته بود. وقتی پيش میآمد تا با عماسا احوالپرسی كند، آهسته خنجرش را از غلاف بيرون كشيد. او به بهانهٔ اينكه میخواهد عماسا را ببوسد با دست راستش ريش او را گرفت و گفت: «ای برادر، از ديدنت خوشحال هستم.»