1-2يک روز شنبه، عيسی در خانهٔ يكی از بزرگان فريسی دعوت داشت. در آنجا بيماری نيز حضور داشت كه بدنش آب آورده و دستها و پايهايش متورم شده بود. فريسيان مراقب عيسی بودند تا ببينند آيا آن بيمار را شفا میدهد يا نه.3عيسی از فريسيان و علمای دين كه حاضر بودند، پرسيد: «آيا طبق دستورات تورات، میتوان بيماری را در روز شنبه شفا داد يا نه؟»4ايشان پاسخی ندادند! پس عيسی دست مريض را گرفت و شفايش داد و به خانه فرستاد.5سپس رو به ايشان كرد و پرسيد: «كدام يک از شما، در روز شنبه كار نمیكند؟ آيا اگر الاغ يا گاوتان در چاه بيفتد، فوراً نمیرويد تا بيرونش بياوريد؟»6اما ايشان جوابی نداشتند كه بدهند.
درس فروتنی
7عيسی چون ديد كه همهٔ مهمانان سعی میكنند بالای مجلس بنشينند، ايشان را چنين نصيحت كرد:8«هرگاه به جشن عروسی دعوت میشويد، بالای مجلس ننشينيد، زيرا ممكن است مهمانی مهمتر از شما بيايد و9میزبان از شما بخواهد كه جايتان را به او بدهيد. آنگاه بايد با شرمساری برخيزيد و در پايين مجلس بنشينيد!10پس اول، پايين مجلس بنشينيد تا وقتی میزبان شما را آنجا ببيند، بيايد و شما را بالا ببرد. آنگاه، در حضور مهمانان سربلند خواهيد شد.11زيرا هر كه بكوشد خود را بزرگ جلوه دهد، خوار خواهد شد، اما كسی كه خود را فروتن سازد، سربلند خواهد گرديد.»12سپس رو به صاحب خانه كرد و گفت: «هرگاه ضيافتی ترتيب میدهی، دوستان و برادران و بستگان و همسايگان ثروتمند خود را دعوت نكن، چون ايشان هم در عوض، تو را دعوت خواهند كرد.13بلكه وقتی مهمانی میدهی، فقرا، لنگان و شلان و نابينايان را دعوت كن.14آنگاه خدا در روز قيامت درستكاران، تو را اجر خواهد داد، زيرا كسانی را خدمت كردی كه نتوانستند محبتت را جبران كنند.»
ضيافت ملكوت خدا
15يكی از آنانی كه بر سر سفره نشسته بود، چون اين سخنان را شنيد، گفت: «خوشا به حال كسی كه در ضيافت ملكوت خدا شركت كند!»16عيسی در جواب او اين داستان را بيان كرد: «شخصی ضيافت مفصلی ترتيب داد و بسياری را دعوت كرد.17وقتی همه چيز آماده شد، خدمتكار خود را فرستاد تا به مهمانان اطلاع دهد كه وقت آمدنشان فرا رسيده است.18اما هر يک از دعوتشدگان به نوعی عذر و بهانه آوردند. يكی گفت كه قطعه زمينی خريده است و بايد برود آن را ببيند.19ديگری گفت كه پنج جفت گاو خريده است و بايد برود آنها را امتحان كند.20يكی ديگر نيز گفت كه تازه ازدواج كرده و به همين دليل نمیتواند بيايد.21«خدمتكار بازگشت و پاسخ دعوتشدگان را به اطلاع ارباب خود رسانيد. ارباب عصبانی شد و به او گفت: فوری به ميدانها و كوچههای شهر برو و فقرا و مفلوجان و شلان و كوران را دعوت كن!22وقتی اين دستور اجرا شد، باز هنوز جای اضافی باقی بود.23پس ارباب به خدمتكارش گفت: حال به شاهراهها و كورهراهها برو و هر كه را میبينی به اصرار بياور تا خانه من پر شود.24چون از آن كسانی كه دعوت كرده بودم، هيچيک طعم خوراكهايی را كه تدارک ديدهام، نخواهد چشيد!»
بهای پيروی از مسيح
25يكبار عيسی روگرداند و به جمعيت بزرگی كه به دنبال او حركت میكردند، گفت:26«هر كه میخواهد پيرو من باشد، بايد مرا از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر و حتی از جان خود نيز بيشتر دوست بدارد.27هر كه صليب خود را برندارد و به دنبال من نيايد، نمیتواند شاگرد من باشد.28«اما پيش از آنكه در مورد پيروی از من، تصميمی بگيريد، همه جوانب را خوب بسنجيد! اگر كسی در نظر دارد ساختمانی بسازد، ابتدا مخارج آن را برآورد میكند تا ببيند آيا از عهده آن برمیآيد يا نه.29مبادا وقتی بنياد ساختمان را گذاشت، سرمايهاش تمام شود و نتواند كار را تمام كند! آنگاه همه تمسخركنان خواهند گفت:30اين شخص ساختمان را شروع كرد، اما نتوانست آن را به پايان برساند!31«يا فرض كنيد پادشاهی میخواهد با پادشاه ديگری بجنگد. او ابتدا با مشاورانش مشورت میكند تا ببيند كه آيا با يک نيروی ده هزار نفری، میتواند يک لشكر بيست هزار نفری را شكست بدهد يا نه.32اگر ديد كه قادر به اين كار نيست، هنگامی كه سپاه دشمن هنوز دور است، نمايندگانی را میفرستد تا درباره شرايط صلح مذاكره كنند.33به همين طريق، كسی كه میخواهد شاگرد من شود، نخست بايد بنشيند و حساب كند كه آيا میتواند به خاطر من از مال و دارايی خود چشم بپوشد يا نه.34«اگر نمک طعم و خاصيت خود را از دست بدهد، ديگر چه فايدهای دارد؟35نمک بیطعم و خاصيت حتی به درد كود زمين هم نمیخورد. فقط بايد آن را دور ريخت. اگر میخواهيد منظورم را درک كنيد، با دقت به سخنانم گوش فرا دهيد!»