1؛ صدقيا بر ضد پادشاه بابل شورش كرد و نبوكدنصر، پادشاه بابل تمام سپاه خود را به طرف اورشليم به حركت درآورد و در روز دهم ماه دهم از سال نهم سلطنت صدقيا، پادشاه يهودا، اورشليم را محاصره كرد. (2تواريخ 36:13; اِرميا 52:3)2اين محاصره تا يازدهمين سال سلطنت صدقيا ادامه يافت.3در روز نهم از ماه چهارم آن سال، قحطی آنچنان در شهر شدت گرفته بود كه مردم برای خوراک چيزی نداشتند.4-5آن شب، صدقيای پادشاه و تمام سربازانش ديوار شهر را سوراخ كردند و از دروازهای كه در میان دو حصار نزديک باغ پادشاه بود به جانب درهٔ اردن گريختند. سربازان بابلی كه شهر را محاصره كرده بودند پادشاه را تعقيب نموده، در بيابان اريحا او را دستگير كردند و در نتيجه تمام افرادش پراكنده شدند.6آنها صدقيا را به ربله بردند و پادشاه بابل او را محاكمه و محكوم كرد.7سپس پسران صدقيا را جلو چشمانش كشتند و چشمان خودش را نيز از كاسه درآوردند و او را به زنجير بسته، به بابل بردند.
خرابی خانهٔ خدا
8نبوزرادان، فرماندهٔ لشكر نبوكدنصر، در روز هفتم ماه پنجم از سال نوزدهم سلطنت نبوكدنصر، به اورشليم آمد. (اِرميا 52:12)9او خانه خداوند، كاخ سلطنتی و تمام بناهای با ارزش را سوزانيد.10سپس به نيروهای بابلی دستور داد كه حصار شهر اورشليم را خراب كنند و خود بر اين كار نظارت نمود.11او بقيهٔ ساكنان شهر را با يهوديان فراری كه طرفداری خود را به پادشاه بابل اعلام كرده بودند، به بابل تبعيد كرد.12ولی افراد فقير و بیچيز باقی ماندند تا در آنجا كشت و زرع كنند.13بابلیها ستونهای مفرغی خانهٔ خداوند و حوض مفرغی و ميزهای متحركی را كه در آنجا بود، شكستند و تمام مفرغ آنها را به بابل بردند.14-15همچنين تمام ديگها، خاکاندازها، انبرها، ظروف و تمام اسباب و آلات مفرغی را كه برای قربانی كردن از آنها استفاده میشد، بردند. آنها تمام آتشدانها و كاسههای طلا و نقره را نيز با خود بردند.16ستونها و حوض بزرگ و ميزهای متحرک آن، كه سليمان پادشاه برای خانهٔ خداوند ساخته بود، آنقدر سنگين بود كه نمیشد وزن كرد.17بلندی هر ستون هشت متر بود و سر ستونهای مفرغی آنها كه با رشتههای زنجير و انارهای مفرغی تزيين شده بود يک متر و نيم ارتفاع داشت.
اهالی يهودا به بابل تبعيد میشوند
18سرايا كاهن اعظم و صفنيا، معاون او، و سه نفر از نگهبانان خانهٔ خداوند به دست نبوزرادان، فرماندهٔ لشكر بابل، به بابل تبعيد شدند. (اِرميا 52:24)19همچنين فرماندهٔ سپاه يهودا، پنج مشاور پادشاه، معاون فرماندهٔ سپاه كه مسئول جمعآوری سرباز بود همراه با شصت نفر ديگر كه در شهر مانده بودند،20همهٔ اينها را نبوزرادان به ربله در سرزمين حمات نزد پادشاه بابل برد.21پادشاه بابل در آنجا همه را كشت. به اين ترتيب يهودا از سرزمين خود تبعيد شد.
جدليا، حاكم يهودا
22و سپس نبوكدنصر، پادشاه بابل جدليا (پسر اخيقام و نوه شافان) را به عنوان حاكم يهودا بر مردمی كه هنوز در آن سرزمين باقی مانده بودند، گماشت. (اِرميا 40:7; اِرميا 41:1)23وقتی فرماندهان و سربازان يهودی كه تسليم نشده بودند، شنيدند كه پادشاه بابل جدليا را حاكم تعيين كرده است، در مصفه به جدليا ملحق شدند. اين فرماندهان عبارت بودند از: اسماعيل پسر نتنيا، يوحنان پسر قاری، سرايا پسر تنحومت نطوفاتی و يازنيا پسر معكاتی.24جدليا برای آنها قسم خورد و گفت: «لازم نيست از فرماندهان بابلی بترسيد. با خيال راحت در اين سرزمين زندگی كنيد. اگر پادشاه بابل را خدمت كنيد ناراحتی نخواهيد داشت.»25ولی در ماه هفتم همان سال اسماعيل (پسر نتنيا و نوهٔ اليشمع) كه از اعضای خاندان سلطنتی بود، با ده نفر ديگر به مصفه رفت و جدليا و همدستان يهودی و بابلی او را كشت.26بعد از آن تمام مردم يهودا، از كوچک تا بزرگ، همراه فرماندهان به مصر فرار كردند تا از چنگ بابلیها در امان باشند.
آزادی يهوياكين از زندان
27وقتی اويل مرودک پادشاه بابل شد، يهوياكين، پادشاه يهودا را از زندان آزاد ساخت و اين مصادف بود با بيست و هفتمين روز از ماه دوازدهم سی و هفتمين سال اسارت يهوياكين. (اِرميا 52:31)28اويل مرودک با يهوياكين به مهربانی رفتار كرد و مقامی به او داد كه بالاتر از مقام تمام پادشاهانی بود كه به بابل تبعيد شده بودند.29پس لباس زندانی او را عوض كرد و اجازه داد تا آخر عمرش بر سر سفرهٔ پادشاه بنشيند و غذا بخورد.30تا روزی كه يهوياكين زنده بود، هر روز مبلغی از طرف پادشاه به او پرداخت میشد.