1-2و داوود سربازان زبدهٔ خود را به تعداد سی هزار نفر جمع كرد و به قريهٔ يعاريم رفت تا صندوق عهد خدا را از آنجا بياورد. (اين صندوق به نام خداوند قادر متعال ناميده میشد. روی صندوق دو مجسمهٔ فرشته قرار داشت و حضور خداوند بر آنها بود.) (1تواريخ 13:1; 1تواريخ 15:25)3صندوق عهد را از خانهٔ ابيناداب كه در كوهستان بود برداشته، بر عرابهای نو گذاشتند. عُزه و اخيو (پسران ابيناداب)، گاوهای عرابه را میراندند.4اخيو، پيشاپيش صندوق عهد میرفت،5و داوود با رهبران قوم اسرائيل كه از پشت سر او در حركت بودند با صدای تار و چنگ و دايره زنگی و دهل و سنج، با تمام قدرت آواز میخواندند و پايكوبی میكردند.6اما وقتی به خرمنگاه ناكن رسيدند، گاوها لغزيدند و عزه دست خود را دراز كرد و صندوق عهد را گرفت كه نيفتد.7آنگاه خشم خداوند بر عزه شعلهور شد و برای اين بیاحترامی او را در همانجا كنار صندوق عهد، كشت.8داوود از اين عمل خداوند غمگين شد و آن مكان را«مجازات عزه» ناميد كه تا به امروز نيز به اين نام معروف است.9آن روز داوود از خداوند ترسيد و گفت: «چطور میتوانم صندوق عهد را به خانه ببرم؟»10پس تصميم گرفت به جای شهر داوود، آن را به خانهٔ عوبيد ادوم كه از جت آمده بود، ببرد.11صندوق عهد، سه ماه در خانهٔ عوبيد ماند و خداوند، عوبيد و تمام اهل خانهٔ او را بركت داد.12داوود وقتی شنيد خداوند عوبيد را به دليل وجود صندوق عهد در خانهاش بركت داده است، نزد او رفت و صندوق عهد را گرفت و با جشن و سرور به سوی اورشليم رهسپار شد.13مردانی كه آن را حمل میكردند بيشتر از شش قدم نرفته بودند كه داوود آنها را متوقف كرد تا يک گاو و يک گوسالهٔ فربه قربانی كند.14داوود لباس كاهنان را پوشيده بود و با تمام قدرت در حضور خداوند میرقصيد.15به اين ترتيب قوم اسرائيل با صدای شيپورها، شادیكنان صندوق عهد را به اورشليم آوردند.16وقتی جمعيت همراه صندوق عهد وارد شهر شدند، ميكال دختر شائول از پنجره نگاه كرد و داوود را ديد كه در حضور خداوند میرقصد و پايكوبی میكند، پس در دل خود او را تحقير كرد.17صندوق عهد را در خيمهای كه داوود برای آن تدارک ديده بود، گذاشتند و داوود قربانیهای سوختنی و قربانیهای سلامتی به خداوند تقديم نمود.18آنگاه قوم اسرائيل را به نام خداوند قادر متعال بركت داد19و به هر يک از زنان و مردان يک قرص نان معمولی، يک نان خرما و يک نان كشمشی داد. وقتی جشن تمام شد و مردم به خانههای خود رفتند،20داوود برگشت تا خانوادهٔ خود را بركت دهد. اما ميكال به استقبال او آمده، با لحنی تحقيرآميز به او گفت: «پادشاه اسرائيل امروز چقدر باوقار و سنگين بود! خوب خودش را مثل يک آدم ابله جلو كنيزان رسوا كرد!»21داوود به ميكال گفت: «من امروز در حضور خداوندی میرقصيدم كه مرا انتخاب فرمود تا بر پدرت و خانوادهٔ او برتر باشم و قوم خداوند، اسرائيل را رهبری كنم.22بلی، اگر لازم باشد از اين هم كوچكتر و نادانتر میشوم. ولی مطمئن باش كه احترام من پيش كنيزان از بين نرفته است.»23پس ميكال، دختر شائول، تا آخر عمر بیفرزند ماند.