1وقتی پيغام خداوند را به طور كامل به آنها اعلام نمودم،2-3عزريا (پسر هوشعيا) و يوحانان (پسر قاريح) و ساير اشخاص خودپسند گفتند: «تو دروغ میگويی! خداوند، خدای ما به تو نگفته است كه ما به مصر نرويم! باروک (پسر نيريا) بر ضد ما توطئه چيده و به تو گفته است كه اين مطالب را بگويی تا ما اينجا بمانيم و بابلیها ما را بكشند يا مثل برده به بابل ببرند.»4پس يوحانان و سرداران لشكر و ساير مردم نخواستند دستور خداوند را اطاعت كنند و در يهودا بمانند.5همهٔ ايشان، حتی تمام كسانی كه به سرزمینهای نزديک فرار كرده و بعد بازگشته بودند، با يوحانان و سرداران لشكر عازم مصر شدند.6در اين گروه، مردان، زنان، كودكان و نيز دختران پادشاه و تمام كسانی كه نبوزرادان، فرماندهٔ سپاه بابل، به دست جدليا سپرده بود، ديده میشدند؛ ايشان حتی من و باروک را به زور با خود بردند.7به اين ترتيب به مصر رسيديم و وارد شهر تحفنحيس شديم. به اين ترتيب آنها از دستور خداوند سرپيچی كردند.8آنگاه در تحفنحيس بار ديگر خداوند با من سخن گفت و فرمود:9«مردان يهودا را جمع كن و در برابر چشمان ايشان، سنگهای بزرگی بگير و در سنگفرش محوطه مشرف بر دروازهٔ قصر پادشاه مصر در تحفنحيس پنهان كن،10و به مردان يهودا بگو كه من خداوند قادر متعال، خدای اسرائيل بندهٔ خود، نبوكدنصر، پادشاه بابل را به مصر خواهم آورد، و او تخت سلطنت خود را روی همين سنگهايی كه در اينجا پنهان شدهاند، برقرار خواهد ساخت و سايبان شاهانهاش را روی آنها برخواهد افراشت.11او مملكت مصر را ويران خواهد ساخت و آنانی را كه محكوم به مرگند، خواهد كشت، آنانی را كه محكوم به تبعيدند، به اسيری خواهد برد و آنانی را كه بايد با شمشير كشته شوند، از دم شمشير خواهد گذراند.12همچنين بتخانههای مصر را به آتش خواهد كشيد، و بتها را يا خواهد سوزاند و يا با خود به غنيمت خواهد برد. همانگونه كه چوپان ككهای لباس خود را يک به يک برمیچيند، نبوكدنصر هم مصر را تمام غارت خواهد كرد و پيروزمندانه آنجا را ترک خواهد گفت.13او بتهای شهر بيتشمس را خواهد شكست و بتخانههای مصر را خواهد سوزاند.»